محمدحسن ميرجهانى
زادگاه
جرقويه يكى از نواحى استان اصفهان است كه در زاويه ى جنوبى متمايل به
شرق شهر اصفهان واقع شده است و شامل دو بخش عليا و سفلى مى باشد. در شهريور 1369
بخش جرقويه به مركزيت آبادى نيك آباد مشتمل بر دهستان هاى جرقويه، عُليا، وُسطا،
سُلقا و رامشه تشكيل شد. مسجدى كهن كه به دوران صفويه تعلّق دارد، امامزاده
اسماعيل و نيز امامزاده سعيد از آثار تاريخى و مذهبى اين منطقه است.
در تير 1374 ش نام بخش جرقويه به جرقويه سفلا تغيير يافت و اين بخش
با دو دهستان سفلا و وسطى تشكيل شد. بخش سفلى حدود 20000 نفر سكنه دارد و مركز آن
يعنى آبادى محمد آباد در سال 1380 ش به شهر تبديل گرديد. امامزاده عبدالمظفر در
روستاى سيان، مسجد جامع در آبادى پيكان و چندين قلعه قديمى از مواريث فرهنگى اين
منطقه به شمار مى روند.[1]
سلسله نسب
سيد محمد حسن ميرجهانى از سادات طباطبايى است كه اجدادش در قرن سوم
يا چهارم هجرى به اصفهان مهاجرت كرده اند. ابوالحسن شهاب الدين على فرزند ابن
طباطباكه طبع شعر داشت، در اصفهان اقامت گزيد و در اواخر نيمه دوم قرن سوم هجرى با
فاطمه دختر ابوعلى احمد بن محمد رستم مطيار قرشى(حاكم اصفهان) ازدواج كرد. ابوعلى
احمد موقعيت اجتماعى فوق العاده اى در اصفهان به دست آورده و از تمكّن مالى
برخوردار بود. املاك فراوانى را در زواره و اطراف اصفهان وقف نواده هاى دخترش
فاطمه كرد. اين شخصيت كه جدّ مادرى ميرجهانى مى باشد، مشاهير شيعه و دانشوران
مُحدّث را مورد حمايت جدى قرار مى دادچنان كه سليمان احمد طبرانى صاحب معجم كبير و
اوسط و صغير و كتاب هاى حديثى ديگر وقتى در سال 310ق به اصفهان مسافرت كرد، مورد
استقبال احمد مطيار قرار گرفت و تا حيات داشت از مواجب ويژه اى بهره مند شد. در هر
حال شهاب الدين كه جدّ نوزدهم مير جهانى است، از طريق زير نسبش به امام حسن
مجتبى(عليه السلام) مى رسد:
شهاب الدين على فرزند ابوالحسن محمد فرزند فتوح الدين احمد (ابن
طباطبا) فرزند محمد، فرزند احمد رئيس (ابو عبدالله يا ابوعباد) فرزند ابواسحاق زين
العابدين ابراهيم طباطبا فرزند اسماعيل ديباج فرزند ابراهيم غمر فرزند حسن مُثنّى
فرزند امام حسن مجتبى كه با فاطمه دختر امام حسين(عليه السلام)ازدواج كرد، مى
باشد.[2]
نسب سيد محمد حسن ميرجهانى از طريق زير به شهاب الدين على مى رسد:
محمد حسن طباطبايى مير جهانى محمد آبادى جرقويه اى اصفهانى، فرزند
على فرزند قاسم، فرزند على فرزند جعفر، فرزند زين العابدين، فرزند مير مقيم، فرزند
مير جهان طباطبايى جشوقانى، فرزند مير افضل، فرزند ميركاظم، فرزند مير سيّد قاسم
قهپايه اى، فرزند مير سيد محمد، فرزند مير سيد قاسم جشوقانى، فرزند مير سيد جلال
الدين، فرزند مير سيد حسن اصفهانى، فرزند ابوالمجد شهاب الدين على، فرزند ابوهاشم،
فرزند حمزه فرزند ابوهاشم طاهر، فرزند شهاب الدين على.[3]
نياكان نامدار
يكى از حوادث اسفناك در تاريخ ايران، يورش افغان ها به ايران و
محاصره اصفهان توسط آنان مى باشد. در طول هفت ماه و بيست و سه روز كه مركز دولت
صفويه در محاصره افاغنه بود، اين شهر دچار قحطى شديدى گرديد، اين برنامه از جمادى
الاول سال 1134 تا محرم سال 1135 به طول انجاميد. افغان ها بعد از اشغال پايتخت
شاه سلطان حسين صفوى، شيعيان بسيارى را از دم تيغ گذرانيدند و دسته اى از مهاجمان،
در سال 1136ق با حمله به كوهپايه اصفهانعده اى را به قتل رسانيدند. در جشوقان از
توابع كوهپايه دو برادر كه از سادات بودند و در محل به دليرى و شجاعت شهره داشتند،
به نام هاى مير جهان و مير عماد با متجاوزان درگير شدند و سرانجام موفق گرديدند
آنان را نابود كنند، چون منطقه تحت قلمرو افغان ها بود، برادران مذكور شبانه نشانه
هاى سيادت را از خود دور نموده و از جشوقان متوارى شدند و تا سال هاى زيادى كسى از
آنان خبر نداشت. البته افغان ها با سادات شيعه خصومتى آشكار نداشتند، بلكه آنان براى
اين كه تغيير قيافه دهند، چنين كردند. بعد از ده سال كه هيچ خبرى از اين مبارزان
نبود، بستگانش با يقين به كشته شدن آن ها اموالشان را ميان وارثان تقسيم و در شجره
نامه ها از آن ها به عنوان مفقودالاثر ياد كردند.
در سال 1191 ق (حدود پنجاه و پنج سال بعد) دو تن از عموزاده هاى مير
عماد و مير جهان به نام هاى مير افضل و مير محمّد فرزند مير كاظم جشوقانى و سيد
عبدالله پسر سيد حسن جشوقانى طى سفرى گذارشان به حسن آباد جرقويه عُليا افتاد و شب
به خانه يكى از آشنايان رفتند و آن جا با كربلايى باقر آشنا شدند. وى و پدرش در حسن
آباد به دنيا آمده بودند، امّا پدر بزرگش معروف به مير عماد جشوقانى بود. مير افضل
كه از سيد عبدالله بزرگ تر بود، درباره ى مير عماد پرسيد. به او جواب دادند كه
حدود نيم قرن قبل او با برادرش مير جهان به حسن آباد آمدند و خود را جشوقانى معرفى
كردند و در اين جا به كسب و زراعت مشغول شدند. بعد از يك سال مير عماد ازدواج كرد،
وى با برادرش در يك خانه سكونت داشتند، با فوت مير عماد، برادرش مير جهان به
جرقويه سفلى مهاجرت كرد و در آن جا تشكيل خانواده داد.[4]
يكى از اجداد مير جهانى سراج الدين قاسم زواره اى كوهپايه اى فرزند
سيد محمد طباطبايى معروف به علامه كوهپايى مى باشد. در منابع رجالى از او به عنوان
شخصى جليل القدر، فاضل، محدّث ماهر و از فقهاى نامدار عصر صفوى ياد كرده اند.[5] وى در كوهپايه (از توابع اصفهان) به دنيا آمد و پس از نشو و نما به
اصفهان مهاجرت كرد و با سپرى نمودن ايام تحصيل مقدماتى و سطوح، نزد شيخ بهايىدرس
خواند و از او اجازه روايت نيز گرفت. اگر چه مُلاّ ابوالقاسم فرزند آقا محمد
گلپايگانىاستادش مى باشد، امّا همين فرد از علامه كوهپايى اجازه روايت گرفت. او از
جمله مشاهيرى است كه به علامه مجلسى اجازه روايت داد. در اجازه مفصل نويسنده
بحارالانوار به شاگردش محمد فاضل مشهدى در سال 1085ق و اجازه مفصّل سيد نعمت الله
جزايرىدر سال 1096ق و اجازه مفصّل حاج محمد اردبيلى 1098ق به عنوان چهارمين
استادش، بعد از ميرزا رضاى نائينى و قبل از محمد شريف رويدشتى آمده است.[6]
اين سيد بزرگوار تحقيقاتى در علم رجال دارد و شاگردانى فاضل تربيت
كرد كه اين فن و علوم ديگر را از وى اخذ كرده اند، همچون مولى محمد على بن احمد
استرآبادى مؤلّف كتاب مشتركات الرجال.[7]
كوهپايى آثارى چون تعليقات فى الرجال، رسالة فى البداء، رسالة فى
الفلاحة تأليف كرد. همچنين بر كتاب هاى تهذيب، استبصار، من لا يحضره الفقيه، كافى
و كتاب هاى فقهى، كلامى و اصولى حاشيه زده است.[8]
مير محمد سعيد طباطبايى فرزند سيد سراج الدين قاسم از مشاهير اين
سلسله است كه تولدش را در سال 1012 و رحلتش را 1092ق ذكر نموده اند. اين عالم و
فقيه آثار متعدّدى در برخى علوم اسلامى چون فقه، كلام و منطق تأليف كرد كه برخى از
آن ها عبارتند از: مفاتيح الاحكام در شرح آيات الحكام، رساله احياء الموات، حاشيه
بر حاشيه ملاّ عبدالله بر تهذيب المنطق تفتازانى. در ضمن كتاب روض الجنان فى حيات
الابدان كه در زمره آثارش معرفى شده، همان رساله احياء الموات است.[9]
ولادت
روز دوشنبه 22 ماه ذيقعدة الحرام سال 1319 ق (اسفند 1280) سيد على
طباطبايى محمد آبادى صاحب فرزندى پسر گرديد كه او را محمد حسن ناميد كه بعدها نام
جدّ خود را به عنوان لقب خويش برگزيد و به ميرجهانى مشهور گشت.
در پنج سالگى به مكتب خانه رفت و طى دو سال تحصيل، تمام قرآن و
مقدمات زبان فارسى را فرا گرفت. سپس به يادگيرى مقدمات زبان عربى اعم از صرف و نحو
پرداخت و بخشى از سيوطى را نزد يكى از فضلاى روستاى محل سكونت خود آموخت.[10]
محمد حسن به موازات اين كوشش از فعاليت هاى ذوقى و هنرى غافل نبود.
از همان كودكى خط خوبى داشت. يك بار يكى از متموّلين اهل جرقويه از وى خواست يك
قرآن با خط زيبا برايش بنويسد و براى اين كار مبلغ سى تومان دريافت كند. چون وى
قرآن را با دقّت و جلوه هاى هنرى نگاشت و تحويل داد، مرد ثروتمند به تصوّر اين كه
طرف حسابش نوجوانى بيش نمى باشد بد قولى كرد و به جاى مبلغ معيّن شده، مقدار قابل
توجهى گندم و جو به محمد حسن داد. بعد از مدّتى به دليل خشك سالى، قحطى و كمبود
غلاّت جرقويه را مورد تهديد قرار داد و بهاى غلّه بالا رفت، عده اى از اين فضاى
پيش آمده سوء استفاده كردند و به جاى همدردى و همگامى با مردم بلا زده، قيمت مواد
غذايى را بسيار بالاتر از حدّ متداول فروختند و حتى در ازاى گندم و جو، طلا و نقره
از مردم محروم گرفتند. محمد حسن كه گندم و جوها را در انبارى قرار داده بود، گفت: «هر كس نياز دارد، وسيله اى به امانت گذارد و غلاّت مورد احتياجش را
ببرد.» وى وسايل مردم را هم يادداشت كرد، بعد از سه ماه كه شرايط قحطى گذشت،
اعلام نمود كسانى كه چيزى به امانت نهاده اند، بيايند تحويل بگيرند و در مقابل
غلاّت هم پولى نگرفت.[11]
محمد حسن نوجوان بود كه غلامعلى، استاد خوشنويسى اش فوت كرد و او از
اين بابت بسيار ناراحت شد. عصر يك روز جمعه كه پيش از روزهاى ديگر دلش براى استادش
تنگ گرديد، بر سر مزارش رفت و آن قدر قرآن تلاوت نمود كه هوا تاريك شد. در اين
هنگام صدايى كه براى آن نوجوان ناشناخته بود، به گوشش رسيد كه اين گونه به وى
هشدار داد: «محمدحسن برگرد كه مادرت منتظر و نگران توست.» و چون به منزل برگشت، مشاهده كرد كه مادرش از تأخيرش بسيار مشوّش
گرديده است.[12]
به سوى اصفهان
محمد حسن براى ادامه تحصيل به اصفهان عزيمت نمود و در مدرسه ى صدر
واقع در بازار اين شهر اقامت گزيد. اگر چه دورى از خانواده و خويشاوندان برايش
اندكى ناراحتى به دنبال داشت، امّا از اين كه مى تواند در محضر استادان حوزه
اصفهان زانوى ادب بر زمين زند و از خرمن معرفت و انديشه آنان خوشه چينى كند،
شادمان بود. سطوح مقدماتى را از شيخ محمد على حبيب آبادى[13] و شيخ على يزدى آموخت.
شيخ على استاد برجسته اى در شرح لمعه بود و بسيار خوب و متين درس مى
گفت. او از محله بيدآباد با پاى پياده براى درس گفتن به مدرسه صدر مى آمد و در عين
كمالات علمى و اخلاقى، از نظر مالى در زحمت بود. با اين وجود هنگام تدريس چنان پر
حرارت به بيان مطالب مى پرداخت كه گويى هيچ مشكلى ندارد و در نهايت آرامش به سر مى
برد و صداى رسايش در صحن مدرسه طنين انداز مى گرديد و از اين جهت برايش شعرى هم
ساخته بودند:
واقعاً مدرسه صدر صفايى دارد *** بلبلى شيخ على نام و نوايى ندارد[14]
شيخ على مُغنى را هم تدريس مى كرد و از صبح تا ظهر بدون استراحت و با
همّتى فوق العاده چندين درس را بدون كتاب براى شاگردان مى گفت و با وجود توانايى
هاى علمى با فروتنى ويژه اى سطح را هم تدريس مى كرد. از شهرت علمى و آوازه ى
اجتماعى نفرت داشت و علاقه مند بود گمنام زندگى كند.[15]
محمد حسن سطوح ميانه و عالى را در خدمت اساتيدى چون محمدرضا
خوانسارى، ميرزا احمد اصفهانى و شيخ محمد على فتحى دزفولى به پايان رسانيد و در
ضمن به محضر حكيم عارف و فقيه فرزانه آيت الله سيد ابوالقاسم دهكردى[16] راه يافت و از رايحه معنوى وى در قلمرو عرفان و حكمت بهره مند شد.[17]
به دنبال آن در درس خارج آيت الله حاج ميرزا محمدرضا مسجدشاهى
اصفهانى حاضر شد و هم زمان از حوزه درسى آخوند ملاّ محمد حسين فشاركى در مدرسه صدر
استفاده نمود.[18]
ملاّ محمد حسين از علماى بزرگ، فقيه اصولى، اديب، متكلّم و رجالى بود
و از بزرگانى چون زين العابدين مازندرانى، حاج ميرزا حبيب الله رشتى و ميرزاى
شيرازى در نجف و سامرّابهره بُرد. وى از مشايخ اجازه آيت الله مرعشىنجفى مى باشد.
حاشيه رسايل، حاشيه ى طهارت شيخ انصارى از تأليفات او مى باشد. وى در هشتم ذيقعده
ى سال 1353ق در اصفهانوفات يافت.[19]
درباره مقامات علمى اين استاد ميرجهانى نقل كرده اند: وقتى آيات عظام
سيد ابوالحسن اصفهانى و ميرزا محمد حسين نائينى به عنوان اعتراض به رژيم حاكم بر
عراق به قم آمدند، برخى بزرگان شهرهاى ديگر از جمله مرحوم فشاركى براى ملاقات با
آنان به قم آمدند، در جلسه اى، ميرزاى نائينى مسأله اى را عنوان نمود. ملاّ محمد
حسين فشاركى مطالبى بيان كرد كه آيت الله نائينى با شگفتى گفت: «آخوند كهنه ملايى
است!» مرحوم فشاركى استفتائات فراوانى داشت و خيلى سريع به سوالات فقهى مردم پاسخ
مى داد و اين ويژگى بيانگر تسلط فوق العاده اش بر فقه مى باشد و به قول خودش مباحث
فقهى در سينه اش بود.[20]
ميرجهانى در ايّام تحصيل در مدرسه صدراصفهان به رغم موفقيت هاى علمى
و آموزشى، با مشكلات اقتصادى رو به رو بود. خودش طى خاطره اى گفته است:
«چهل روزى بود كه از مدرسه بيرون نرفته
بودم. نان خشك و غذاى قابل مصرفى هم از جرقويه آورده بودم كه بدين منظور از محلّ
تحصيل خارج نشوم، سرانجام مواد غذايى به پايان رسيد، سه روز گذشت و چيزى نخوردم
پولى نداشتم كه بيرون بروم و چيزى بخرم و بخورم، دلم رضايت نمى داد از كسى هم
درخواستى كنم. روز سوم ديدم كسى از شاگردان مدرسه كاهو خريده، آن را تميز مى كرد و
برگ هاى زردش را دور مى ريخت، چون خلوت شد رفتم برگ هاى زرد را جمع كردم و به حجره
ام بُردم و با همان ها خود را سير كردم.»
سرانجام چنين زُهد و قناعت و استقامت جالب به همراه عبادت ها و نيايش
هاى ميرجهانى اثر خود را بخشيد و فرداى آن روز كه ناگزير گرديد به ميدان نقش جهان
اصفهان برود، مشاهده كرد با چشمى ديگر به اطراف مى نگرد كه با ديدگان عادى متفاوت
است. بسيارى از افراد را حيواناتى مى ديد كه با هم معامله مى كردند، متوجه شد اين
ها اهل بازارند، وحشت زده به اطراف دقيق شد، ولى باز هم اين حالت برايش مشهود بود
و افراد اندكى در حالت انسان بودند، با خوف و هراس در حالى كه عبايش را بر سرش
كشيده بود، به سوى مدرسه بازگشت و از خريد مواد غذايى منصرف گشت. يكى از استادان
مدرسه به نام آقا سيد محمدرضا رضوى خراسانى وقتى سيماى وحشت زده ميرجهانى را ديد،
تعجب كرد و پرسيد: مگر چه شده است؟ آيا به مرضى مبتلا شده اى يا با كسى دعوا كرده
اى؟ او ماجرا را برايش نقل كرد. استاد خادم مدرسه را صدا زد و يك كاسه با مقدارى
پول به وى داد و گفت: برو از بازار سيرابى بگير و بياور. وقتى آن خادم سيرابى را
آورد، استاد با اصرار به وى گفت: از اين غذا بخور. و او هم ناچار و به اكراه از آن
تناول نمود، از آن پس حالش عادى شد و مردم را به شكل عادى ديد.[21]
اقامت در نجف اشرف
ميرجهانى در سال 1364ق مطابق 1305ش با اجازه پدر راهى عتبات عراق
گرديد و در نجف اشرف سكونت اختيار كرد و پس از استراحتى مختصر تصميم گرفت به زيارت
اميرمؤمنان(عليه السلام)برود. در راه بازگشت به منزل، شور و شوق طلاّب علوم دينى
وى را به وجد آورد و در اوّلين فرصت، مهياى دانش اندوزى و استفاده از محضر فقها و
مراجع عظام ساكن نجف اشرف گشت. در آغاز، حوزه درسى حاج شيخ عبدالله مامقانى توجه
وى را جلب نمود، زيرا اين استاد در فقه و اصول ماهر و مجتهدى محقق، با ذكاوت و پر
كار به شمار مى رفت. آن چه بيش از جنبه هاى آموزشى براى ميرجهانى جالب بود،
استفاده مرحوم مامقانى از اوقات خويش به نحو احسن در پژوهش علمى بود و اين كه لحظه
اى را به غفلت نمى گذرانيد، حتى در ايام تعطيل به نگارش و تأليف مشغول بود.[22] ميرجهانى از افاضات آقا ضياء الدين عراقى در فقه و اصول بهره برد.
استاد سومش در نجف آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى مى باشد. جنبه هاى والاى معنوى،
اخلاقى و علمى اين مرجع عاليقدر موجب شد ميرجهانى ضمن استفاده از درس وى در مسجد
شيخ طوسى، در زمره خواص آيت الله اصفهانى درآيد و در ايّام اقامت در نجف، تحرير
فتاوى، نوشته ها و مسؤوليت امور مالى آن فقيه فرزانه را عهده دار شود.[23]
اكثر اجازات آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى با خط ميرجهانى صادر شده
و خود ايشان از علماى نجف بيش از يكصد اجازه فقهى و روايى دريافت كرده است كه
پانزده نمونه آن به آيت الله اصفهانى اختصاص دارد. به نقل برخى منابع، او هم زمان
محضر شخصيت هايى چون سيد محسن حكيم و سيد عبدالهادى شيرازى را هم مغتنم شمرد.[24]
در هنگام مرجعيت آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى، آن مرجع بيدار هر
چند وقت يك بار بين خدّام و صاحبان منازل در سامرّا كه سُنّى مذهب بودند وجوهاتى
را تقسيم مى كرد كه توزيع اين مبالغ توسط ميرجهانى صورت مى گرفت و هدف اين بود كه
افراد مذكور با زوّار شيعه به مدارا و ملايمت رفتار كنند. در يكى از اين دفعات
ميرجهانى از سر كليد دار حرم عسكريين مى خواهد تا شب هايى او را در حرم تنها گذارد
و درب حرم را بر رويش ببندد، كليددار موافقت مى نمايد و آن مرحوم از آن شب تا ده
شب در كنار مزار امام على النقى و امام حسن عسكرى(عليهما السلام) به احيا پرداخت و
بسيار تضرّع نمود كه اين روند تا حوالى صبح ادامه داشت. روز دهم كه مصادف با جمعه
بود، اوّل فجر وقتى درب حرم گشوده شد، وى با شوقى وافر به سرداب مقدّس مشرف گرديد
و چون از پله ها پايين رفت، آن موقع كه هنوز برق نيامده بود، مشاهده كرد سرداب چون
شب مهتابى روشن است و سيدى در آن جا نشسته و به ذكر، دعا و عبادت مشغول است.
ميرجهانى از مقابلش گذشت و در كنار درب صفّه ايستاد و زيارت حضرت ولى عصر (عج) را
خواند و مشغول نماز شد، بعد از اقامه نماز، شروع به خواندن دعاى ندبه نمود. وقتى
به جمله «و عرجت بروحه الى سمائك» رسيد، آن آقا فرمود:
اين جمله از ما نرسيده «و عرجت به الى سمائك» درست است. ميرجهانى مى گويد:
«دعا را تمام كردم و به سجده رفتم و در
آن لحظه متوجه شدم آن آقا كيست كه فرمود اين جمله از ما نرسيده است. با حالتى
خوفناك سر از سجده برداشتم كه دامن مطلوب را بگيرم، ديدم سرداب تاريك است و كسى
نيست، متوجه شدم به چه دولتى رسيدم و چه زود از دست دادم.»[25]
در جوار آستان قدس رضوى
آيت الله ميرجهانى پس از رسيدن به درجه اجتهاد و دريافت اجازه هاى
متعدّد فقهى و روايى از علما و مراجع نجف، به اصرار پدر سالخورده اش، بعد از سه
سال و نيم به اصفهان بازگشت و در اين شهر با توكّل به خداوند و توسل به خاندان
عترت، به نشر مكارم و فضايل اهل بيت(عليهم السلام)پرداخت و مردم را با شوقى
زايدالوصف نسبت به فرهنگ قرآن و ائمه راغب ساخت و از طريق مواعظ ارزنده و نصايح
ناب، بذر كرامت هاى اخلاقى و فضيلت هاى اسلامى را در جامعه آن روز ـ كه از اختناق
رژيم پهلوى رنج مى برد و مرداب هاى فساد و باتلاق گناه تهديدش مى نمود ـ افشانيد.
در همين ايّام والد بزرگوارش رخ در نقاب خاك كشيد و او را در موجى از
اندوه و تألم فرو بُرد. بعد از رحلت پدر عصر دوازدهم صفر سال 1370ق (1330 ش) همراه
با خانواده عازم مشهد مقدس گشت و به عنوان يكى از خدّام حرم رضوى، در صحن نو دو
حجره در اختيارش نهادند. او در ايام اقامت در مجاورت ارض قدس، به فعاليت هاى
گوناگون علمى، تحقيقاتى و اجتماعى روى آورد. يكى از تلاش هاى پژوهشى وى بررسى هايى
در علوم غريبه و كسب آگاهى هايى در اين زمينه بود تا از اين راه بتواند از مشكلات
مردم گره گشايى كند، زيرا مشاهده مى كرد زوّار حرم رضوى سخت اسير خرافات، جادوگرى
و برخى وردهاى كاذب و خيالى شده اند. او كوشش نمود دعاهاى اصيل و مستند، حرزهاى موثق
كه از ائمه رسيده و نيز برخى ختومات معتبر را از لابلاى منابع روايى و تاريخى
استخراج كند و از اين راه مردم را در رفع گرفتارى ها و مصايب يارى كند. در مشهد با
فروتنى مردم را به حضور مى پذيرفت و مى كوشيد نگرانى ها را از ذهن و دل آنان
بزدايد، با دلسوزى و احساس هم دردى با مراجعين، اُنس ويژه اى برقرار مى نمود و سعى
مى كرد اعتماد آنان را جلب كند.[26]
تلاش ديگر وى در مشهد، مطالعه در نسخه هاى خطى و تصحيح احياى تراث
شيعه بود كه ساليان متمادى در گوشه كتاب خانه ها گرد و غبار گرفته بودند. از
تصنيف، تأليف و تدريس هم غافل نبود. او موفق گرديد با مرحوم آيت الله حسنعلى
نخودكى اصفهانى ارتباط برقرار كند و از پرتو خلوص و صفاى معنوى وى برخوردار شود،
در آغاز براى اين كه آن عارف نامدار وى را به حضور بپذيرد، چندين روز متوالى صائم
گرديد، بار اوّل كه به محل اقامت آن شيخ عارف رفت، به دليل ازدحام جمعيت موفق نشد
و روز دوم صبر كرد تا خلوت شد و آن گاه نزد شيخ رفت و گفت مراجعان غالباً براى
التيام دردهاى بدنى و امور دنيايى به شما مراجعه مى كنند، ولى من دردى درونى دارم.
اين ديدار نقطه عطفى در سير و سلوك مرحوم ميرجهانى شد.[27]
مهم تر از اين ها، توسلات اين عالم به ساحت مقدس امام هشتم مى باشد و
اصولا او به منظور بهره مندى از فيوضات معنوى حضرت ثامن الحجج، با پاى پياده، مشرف
به مشهد در ادوار قبل شده بود. مشكلاتى از او به بركت اين توسّل حل گشت و واردات
غيبى و كشف هاى اسرارآميزى كه برايش روى داد، به لطف اين هم جوارى با بارگاه قدس رضوى
بود. يك بار كه با صفاى معنوى وارد صحن عتيق گرديد، ناگهان در عالم كشف و شهود
ملاحظه نمود در داخل صحن ـ همچون صحراى عرفات ـ چادرهاى سفيدى برافراشته و آنها را
با طناب هايى بسته اند، گنبد و ضريح بين زمين و آسمان قابل رؤيت بود. چون از اين
وضع جويا گرديد، گوينده اى پاسخ داد: اين چادرها از آن دوستداران و محبان ائمه است
كه به زيارت امام رضا(عليه السلام) مى آيند.[28]
ميرجهانى پس از هفت سال اقامت در مشهد، در تهران رحل اقامت افكند و
لحظات واپسين زندگى را در اصفهان سپرى كرد.
فعاليت هاى تبليغى
علامه ميرجهانى از فعاليت هاى تبليغى هم غافل نبود و تحقيق و تأليف
را از موعظه نمودن مردم و سخنرانى هاى مذهبى جدا نمى دانست و برايش تفاوتى نمى كرد
كه در بزرگ ترين شهر ايران يعنى تهران به فعاليت ارشادى روى آورد يا در روستايى
دور افتاده بر منبر وعظ اهالى را با موازين شرع مقدّس آشنا نمايد.
وى در سال 1349ق مطابق 1309 ش به منطقه دهاقان از توابع سميرم سفلاى
اصفهان رفت و مدت سه سال مرجع امور شرعى مردم آن سامان گرديد و در ضمن به حل و فصل
مشكلات اجتماعى پرداخت و در مناسبت هاى مذهبى اهالى را از بيانات خود برخوردار
ساخت. از آن پس به اصفهان مهاجرت نمود و در محله ى خواجوى اين شهر ساكن گرديد و
كوشش هاى ارشادى خود را پى گرفت. در ايام اقامت هفت ساله در مشهد هم تبليغ را در
كنار تحقيقات علمى و احياى نسخه هاى كهن فراموش نكرد.
در سال هاى 1324 تا 1327 ش ميرجهانى با عنايت ميرزا محمد حسين متولى
اوقاف سادات، به زواره دعوت شد تا در ايام ماه مبارك رمضان، به وعظ و اجراى مراسم
عبادى و شرعى مشغول گردد. او در اين ايام در منزل ميرزا اسدالله عظيمى و حاج سيد
حسين احسانىاقامت داشت. به گواهى كثيرى از مردم زواره كه اكنون ايام كهولت را سپرى
مى كنند، موعظه ها و سخنرانى هاى اين عالم نامدار بر ذهن و روح مردم بسيار تأثير
گذار بود و در آنان تحول ويژه اى ايجاد كرده است. هنوز مردم وقتى مى خواهند نكته
اى اخلاقى، تاريخى و مانند آن نقل كنند، مأخذ گفته هاى خود را بيانات اين روحانى
عالى قدر قرار مى دهند و هدايت و ارشاد خود را مديون وى مى دانند. او در منبرهاى
خويش كه در مساجد، حسينه ها و حتى منازل افراد برقرار مى شد، آموزنده ترين، جالب
ترين و بهترين نكات را در قالب بيانى ساده، همراه با حكايات و تمثيلات تاريخى و
ادبى مطرح مى ساخت و چون كلامش از دلى آراسته به اخلاص و صفا برمى خاست، تأثير خود
را مى نهاد. هيچ وقت به خود اجازه نداد از نقاط ضعف مردم بهره بردارى كند، بلكه
براى ريشه كن نمودن خرافات، آداب و رسوم غلط و باورهاى موهوم كوشيد. در همان
ايّام، پيروان فرقه ضاله بهائيت در زواره فعال شده و براى اغواى مردم به انواع
شگردهاى گمراه كننده روى آورده بودند و حتى فعاليت هاى به ظاهر دلسوزانه انجام مى
دادند تا عقايد اهالى را سُست كنند. ميرجهانى كه اين حركت انحرافى را مشاهده كرد،
در خط مقدّم مخالفت با بهائيان قرار گرفت و با بيانات و ارشادات خويش و نيز افشاى
ماهيت پليد اين فرقه، حقايقى را براى مردم زواره روشن ساخت و آنان را عليه بهائيان
بسيج كرد. بر اثر همين كوشش ها بود كه اهالى، ارتباط اقتصادى و اجتماعى خويش را با
بهائيان قطع كردند و به حمام آنان يورش بردند و ضمن آتش زدن آن، محافل بهايى ها را
تعطيل كردند. همين مقاومت ها موجب گرديد كه پيروان اين گروه منحرف در زواره مورد
نفرت قرار گيرند و رفته رفته غالب آنان وحشت زده و سراسميه شهر را ترك كنند و به
نقاطى چون تهران و اصفهان پناه آوردند.[29]
البته در سال هاى بعد و بخصوص از سال 1350ش دوباره زمينه هايى براى
رشد اين علف هاى هرز در زواره فراهم شد.
قلّه فضل و فضيلت
آيت الله ميرجهانى طى عمر با بركت خويش علاوه بر درك محضر بسيارى از
بزرگان علمى و شخصيت هاى طراز اوّل جهان تشيّع، در تتبّع و نشر علوم و معارف
اسلامى همّت والايى از خود بروز داد. وى در علوم گوناگون اسلامى دست داشت و مى
كوشيد آگاهى هاى گسترده خود را به زبانى قابل فهم در اختيار عموم مردم قرار دهد.
محمد شريف رازى در معرفى وى مى نويسد:
«علامه ميرجهانى از دانشمندانى است كه
با او برخورد كرده ام. عالمى اديب و فاضلى اريب و محدثى حسيب مى باشد. داراى ملكات
فاضله و محاسن اخلاق و محامد آداب، جامع معقول و منقول، حاوى فروع و اصول و صاحب
علوم و فنون مخصوص در علوم غريبه (جفر، رمل، اسطرلاب و رياضيات) يد طولايى و
اطلاعى عميق دارد و در فن منبر و بيان احاديث و فضايل و ولايت حضرات ائمه(عليهم السلام)، بصيرت كامل و از اساتيد منبر محسوب مى گردد و
طبعى روان و ذوقى فراوان دارد.»[30]
زهد، قناعت، پارسايى، شب زنده دارى، مداومت بر اذكار، همّت بلند و
اشتياق فوق العاده به خاندان عترت، از برجسته ترين ويژگى هاى اخلاقى و رفتارى وى
مى باشد. به همين دليل دكتر محمدباقر كتابى او را چنين معرفى كرده است:
«عارف وارسته، فقيه زاهد بزگوار، از
علماى متأخّر اصفهان كه از لحاظ علم، عرفان، تقوا و زُهد، مورد عنايت و ارادت
بسيارى از مردم اصفهان قرار داشت. پيوسته مشغول تحقيق، تأليف و ارشاد مردم بود و
در سال هاى اواخر عمر در اصفهان متوطّن گرديد و بيشتر به تطهير و تهذيب نفس مى
پرداخت و طالبان عرفان و اخلاق به محفل او مشرّف مى شدند. آيت الله مير جهانى
شخصيت علمى خوشنامى بود كه خواص هم به او ارادت فراوان داشتند.[31]
يكى از شاگردانش مى نويسد:
«با بزرگ مردى چون آيت الله ميرجهانى
كه مى نشستيم، سادگى گفتار، برخورد عاطفى و اخلاق محموده اش خودى و بيگانه را چنان
مجذوب مى كرد كه ترك محفل گرم و باصفاى ايشان صعب بود. هنگامى كه قلم به دست مشغول
نگارش مسائل گوناگون علمى و روايى بود، حُسن خط و تبحّر در نگارش خط نسخ و نستعليق
هر مشاهده كننده اى را مبهوت مى كرد.»[32]
علامه دوست داشت موقع خوابيدن حتماً قرآن تلاوت كند، در مجموع زياد
قرآن مى خواند و در حفظ و كتابت آن هم اهتمام داشت. در اواخر عمر هر سه روز يك بار
قرآن را ختم مى نمود. اگر چه به تمام اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام)اشتياق
داشت، اما براى امام حسن مجتبى(عليه السلام) احترام ويژه اى قايل بود و ايّام
ولادت آن امام برايش جاذبه اى خاص داشت و مى گفت: «امام حسين(عليه السلام) هم شيفته برادرش امام حسن(عليه السلام) بود.» علاقه ى زيادى داشت
كه در ايام ولادت ائمه و اعياد مذهبى در خانه اش برنامه و جلسات مذهبى باشد.
عصرهاى جمعه در منزل شخصى او دعاى توسل برگزار مى شد. نفسش گرم بود و نفوذ كلامش
زياد و چون تذكرى مى داد، در روح و جان افراد مى نشست. آن قدر هنگام صحبت كردن از
فضايل امام زمان (عج) به گونه اى عينى و محسوس سخن مى گفت كه شنونده وقتى از محفل
يا مجلس درس و بحث ميرجهانى خارج مى شد، تصوّر مى كرد مى تواند حضرت مهدى (عج) را
در همين اطراف مشاهده كند! مى گفت هر موقع چشم بر هم مى گذارم مى بينم حضرت ابا
عبدالله(عليه السلام)مى فرمايند: «روضه من را بخوان.» به اين دليل زياد روضه مى
خواند و مجالس سوگوارى براى خامس آل عبا برگزار مى نمود.[33]
او ضمن آن كه آثارى درباره كربلا و امام حسين (عليه السلام) نوشت، در
منبرهايش از مكارم و فضايل و حماسه سيدالشهدا(عليه السلام) زياد مى گفت و بدون اين
كه صدايش را هنگام خواندن روضه تغيير دهد، صرفاً با اشاراتى به مقاتل يا شرح ماوقع
و آن چه در كربلا گذشته، چنان منقلب مى گرديد و مى گريست كه عموم شنوندگان از
حالات ايشان تحت تأثير قرار گرفته و فريادهاى جانسوز حاضران در مصائب عاشورا، فضاى
مجلس را معطر و ملكوتى مى كرد و به عرش الهى مى رسانيد.[34]
ذكرش «يا حىّ يا قيّوم» بود و سفارش مى كرد آن را بين نافله
شفع و وتر 360 مرتبه بخوانند. تأكيد مى نمود ذكرهايى بر زبان جارى گردد كه از
معصومان وارد شده و معتبر باشد، آن هم به توصيه يك عالم اخلاق و صاحب نفسى پاك و
وارسته و اصرارش بر اين بود كه صرفاً زبان تان مشغول اذكار و اوراد نباشد بلكه قلب
و روح را متحوّل كنيد و به تأثير ذكر اعتقاد داشته باشيد و ذكر گويى تان توأم با
يك معرفت درونى، خضوع و خشوع باشد.[35]
ساده مى زيست و به امور دنيوى اعتنايى نداشت و به محرومان و فقرا
زياد رسيدگى مى كرد. مقيّد بود هر طور شده شخصاً از ميهمان پذيرايى كند، با اين كه
كهولت سن داشت و كسى هم نبود كه در تداركات او را يارى كند، علاقه داشت خودش براى
ميهمانان چاى بياورد و آنان را با ميوه و شيرينى پذيرايى نمايد. به تمام اتفاق ها
و مصايبى كه دچارش مى گرديد، راضى بود و هيچ گونه اكراهى در برابر آزمايش هاى الهى
و تقديرات خداوند نداشت. در بستر بيمارى، آيت الله ناصرى به عيادتش رفت و براى
تسكين حالش گفت: «ان شاء الله امام زمان شما را شفا مى دهد.» مير جهانى پاسخ داد: «به همين حال هم راضى ام و خداى را
سپاس مى گويم و از چنين وضعى ناراضى نمى باشم.»[36]
يك بار عده اى از مردم اصفهان نزدش آمدند تا بخواهند امام جماعت مسجد
محله اى شود كه موقعيت خوبى دارد و موقع نماز هم شلوغ مى شود، اما او نمى پذيرفت.
وقتى پرسيدند: چرا قبول نمى كنيد؟ گفت:
«وقتى انسان امام جماعت مى شود و صف
هاى آماده را مى بيند و اين كه براى ورود امام جماعت صلوات مى فرستند، سلام مى
كنند و احترام مى گذارند، حالت خوشى در وجودش ريشه مى گيرد كه هواى نفس را تحريك
مى كند. آن ها كه امام جماعت را مى پذيرند، نفس امّاره را نابود كرده يا حداقل
كنترل نموده اند، اما من مى ترسم.»[37]
آثار و تأليفات
ميرجهانى در رشته هاى گوناگون علوم و معارف اسلامى كتاب ها و رساله
هايى به نگارش درآورد كه در ذيل به معرفى آن ها مى پردازيم.
1. روايح السّمات: در شرح دعاى سمات، اوّلين اثر او كه در مشهد تأليف
كرد.
2. جنّة العاصمه: درباره تاريخ ولادت و حالات حضرت فاطمه
زهرا(عليها السلام) است. اين نوشتار در سال 1371ق توسط انتشارات كتابخانه صدر
تهران به زيور طبع آراسته شد.
3. نوائب الدهور فى علائم الظهور: در چهار مجلّد كه
چند بار چاپ شده است.
4. البكاء للحُسين: در فضيلت گريه و عزادارى براى
سيّدالشهدا (عليه السلام) در 627 ص، ميرجهانى در وصيت نامه اش خواسته بود يك جلد
از اين كتاب و نيز مجلّدى از كتاب الدرر المكنونه بر روى سينه اش نهاده و همراه
ايشان دفن گردد.
5. تفسير امّ الكتاب: در تفسير سوره حمد.
6. مصباح البلاغة (مستدرك نهج البلاغه): اين كتاب به
خطبه هايى از حضرت على(عليه السلام)پرداخته كه سيد رضى در نهج البلاغه جمع آورى
نكرده و يا در آن، اختلاف روايت وجود دارد. ميرجهانى در سال 1388ق آن را در دو جلد
به خط زيباى خودش نگاشت و به همين شكل به طبع رسيد.
7. ولايت كُلّيه: در ولايت اهل بيت عصمت و طهارت كه جلد
اوّل آن در سال 1357 ش و جلد دوم اخيراً به كوشش آيت الله سيد ابوالحسن مهدوى
تنظيم و به طبع رسيد.
8. كنوز الحكم و فنون الكلم: در كلمات و خطبه هاى
امام حسن مجتبى(عليه السلام).
9. مختصر ابصار المستبصرين: در بيان مناظره هاى
شيعه و سنى و چگونگى شيعه شدن عبدالوهاب حنفى. اين كتاب در مشهدمقدس نوشته و در
تهران چاپ شد.
10. رساله سعادت ابدى: در آداب تشكيل مجالس مذهبى.
11. ذخيرة المعاد: درباره ادعيه و آداب ساعات.
12. مقلاد الجنان: شامل پاره اى دعاها و زيارات معتبر.
13. السبيكة البيضاء فى نسب آل بنى طبا: درباره اثبات سيادت
خاندان ميرجهانى به نگارش درآورده است. اين كتاب به كوشش محقق معاصر جناب آقاى سيد
حسن فاطمىچاپ شد.
14. گنيجنيه سرور.
15. گنج رايگان: در علوم غريبه و اخبار ولايت.
16. احكام رضاع: فقه استدلالى به فارسى.
17. رساله اى در نجوم و فلكيات.
18. شهاب ثاقب.
19. مقامات اكبريه: در حالات حضرت على اكبر(عليه السلام)
20. رساله هايى در انساب سادات: سيد مصلح الدين
مهدوى مى گويد: نسخه اصلى آن را در دست مؤلف ديده است.
21. تفسير برخى سوره هاى قرآن: به صورت جزوات.
22. زاد المحسنين.
23. رساله اى در جفر، رمل و اسطرلاب و نجوم.
24. رساله اى در رياضيات.
25. رساله اى در طب قديم.
26. صمديه ى منظوم.
27. تقريرات درس آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى.[38]
سروده هاى سبز
ميرجهانى از سنين نوجوانى طبعى روان و ذوقى شكوفا داشت. او اين جنبه
از توانايى را در جهت مدح و ثناى اهل بيت (عليهم السلام)، رثاى ائمه و مواعظ و
حكمت هاى اخلاقى به كار برد.
يكى از زيباترين آثار وى در اين عرصه «الدُرر المكنونه فى
الامام و الامامة و صفاته الجامعه» مى باشد كه در دو هزار بيت به زبان
عربى در خصال ائمه و تاريخ آن بزرگواران سروده شد و به خط ناظم، تحرير و در سال
388ق در مكتبة الصدر تهران به زيور طبع آراسته گرديد. اين اثر ارزشمند، از گوهرهاى
نادر در موضوع امام شناسى با سبكى عالمانه و اديبانه است و خواننده را چنان غرق
درياى ولايت مى نمايد كه گويى خود را در محضر اين فروغ هاى فروزان مشاهده مى كند.
معارف ولايت با مضامين مستند و معتبر امّا در قالب شعر سليس و روان، از ويژگى هاى
اين اثر ادبى مى باشد.
ديوان شعر او كه ديوان «حيران»[39] نام دارد، مشتمل بر سروده هايى در قالب هاى گوناگون شعرى و حاوى
اشعارى عرفانى، اخلاقى، مدايح و مراثى معصومان مى باشد و مضامين آن عمق معرفت،
مقامات معنوى و ارادت ميرجهانى را به خاندان عصمت و طهارت(عليهم السلام)به اثبات
مى رساند.
نمونه اى از سروده عرفانى وى چنين است:
نقش جمال يار را تا كه به دل كشيده ام *** يكسره مهر اين و آن از دل
خود بريده ام
هر نظرم كه بگذرد جلوه رويش از نظر *** بار دگر نكوترش بينم از آن چه
ديده ام
شرح نمى توان دهم سوزش حال خود به جز *** ريزش اشك ديده و خون دل
چكيده ام
چاك دل از فراق او مى زنم و نمى زند *** بخيه به پاره هاى دل كز غم
او دريده ام
سوزم و ريزم اشك غم، شمع صفت، به پاى دل *** در طلبش چه خارها بر دل
خود خليده ام
«حيران» تا كى از غمش اشك به دامن آورد *** چون دل داغدار خود هيچ دلى
نديده ام
كرامت ها
در زندگى ميرجهانى مكاشفات، تشرّفات و حوادث غيبى گوناگونى اتفاق
افتاده است كه به نمونه هايى بسنده مى نماييم:
1. وى به بيمارى نقرس و سياتيك مبتلا بود و مدّت ها در اصفهان، مشهد
و تهران از طريق طب جديد و قديم براى درمان آن كوشيد، ولى نتيجه اى نگرفت. روزى در
ايام اقامت در مشهد دوستانش از وى دعوت كردند كه به شهر شيروان بيايد، او هم
پذيرفت و همراه آنان حركت كرد. خودش مى گويد:
«به قوچان كه رسيديم، در خارج شهر به
زيارت امامزاده ابراهيم رفتيم. آن جا هوايى لطيف و منظره اى باصفا داشت، دوستان
گفتند نهار را همين جا صرف مى كنيم. آن ها مشغول تهيه غذا شدند و من در صدد برآمدم
براى تطهير به رودخانه اى كه آن حوالى بود بروم، همراهان گفتند: راه نسبتاً دور
است و شما با درد پا نمى توانيد اين مسافت را طى كنيد ولى همچنان به راهم ادامه
دادم تا به ساحل رودخانه رسيدم، تجديد وضويى كردم و آن جا نشستم كه ناگهان كسى با
لباس چوپانى آمد نزديك و سلام كرد و گفت: آقاى ميرجهانى هنوز پاى خود را درمان
نكرده اى؟ گفتم: تا حالا كه از طريق دارو، دعا و نذورات موفق نشده ام، گفت: آيا
مايل هستيد من آن را معالجه كنم، گفتم: بله، او آمد با چاقوى كوچكى بر موضع درد
كشيد، از شدت درد ناله ام بلند شد، او پس از اين كار گفت ديگر ناراحتى ندارى.
خواستم با تكيه به عصا بلند شوم امّا ديگر دردى نداشتم، خواستم نشانى او را بگيرم،
گفت: هر وقت لازم باشد، خودم مى آيم و از نزدم رفت. چند لحظه بعد دوستانم رسيدند و
گفتند: آقا عصايت كو، گفتم برويد آن مرد نمد پوش را بيابيد، رفتند و هر چه جستجو
كردند چيزى نيافتند.»[40]
2. حاج ابوالفضل عرب زاده مدير كتابخانه گلپايگانى براى سيد حسن
فاطمى نقل كرده است:
«حدود سال 1348ش به اتفاق شخصى به منزل
ميرجهانى رفتيم، با راهنمايى ايشان به اتاقى رفتيم، قضايايى را برايمان تعريف كرد.
از جمله آن خاطرات غيبى اين بود:
در زمان اقامتم در اصفهان مرا به مجلس
روضه اى دعوت كردند، وقتى وارد خانه شدم، صداى گريه مى شنيدم امّا كسى را نمى
ديدم، قضيه را از دعوت كننده پرسيدم، گفت: ما طايفه ى جنّ هستيم و مى خواهيم
برايمان روضه بخوانى، من هم پذيرفتم و آنان با شنيدن روضه گريستند.»[41]
3. حجة الاسلام محمد حسن شريعتى نقل كرده است:
«شخصى غريبه اى درب منزل ما آمد و
تعدادى از كتاب هاى ميرجهانى را خواست، گفتم چگونه آدرس مرا يافتى، گفت رفتم يك شب
بر سر مزار آن عالم بزرگ و از خودش درخواست آثارش را نمودم، خانه كه آمدم، در عالم
رويا نشانى منزل شما را خود ميرجهانى به من داد.»[42]
4. يك بار مرحوم ميرجهانى توصيه كرد اطرافيان قدرى گلاب، ميوه و نبات
بخرند، يك هفته بعد گفت وسايل پذيرايى را بياوريد. ميهمان ها آمدند، ميوه ها و
شيرينى ها را بردند داخل اتاق، ولى آن جا كسى ديده نمى شد، اگر چه صداى گفتگو مى
آمد، يك ساعت بعد علامه ميرجهانى بيرون آمد و گفت: الحمد لله ميهمانان آمدند و
اكنون هم اين جا را ترك كردند. دامادش رفت داخل اتاق و بوى بسيار معطرى را استشمام
كرد، در حالى كه درب گلاب هايى كه خريده بودند، كاملا بسته شده بود، بعدها فهميدند
اين افراد، ارواح مقدسى بوده اند كه به ديدن ايشان آمده بودند.[43]
5. حاج آقا معادى از ميرجهانى پرسيده بود: آيا شما با امام زمان (عج)
هم ديدار داشته ايد، جواب داده بود يك بار شب هنگام و يك دفعه ديگر هم در صبحى
روشن و سرود:
هر نظرم كه بگذرد جلوه ى رويش از نظر *** بار دگر نكوترش بينم از آن
چه ديده ام.[44]
اثبات سيادت
آيت الله ميرجهانى با وجود اين كه مى دانست از نوادگان ميرجهانى و از
سادات طباطباست، ولى در لباس سادات ظاهر نمى گرديد و در برهه اى از زندگى، ساليان
متمادى با تحقيقات و مسافرت هاى زياد و حتى از طريق كشف هاى معنوى و علوم غريبه
اين موضوع را به اثبات رسانيد كه اجمالا اشاره مى كنيم.
1. در سال 1304ش ورقه استشهادى نوشت و از اهالى محمد آباد (زادگاهش) گواهى
طلبيد. يكى از مراجع امور شرعيه به نام شيخ محمدباقر فقيهى، شهادات شهود را كتباً
ذيل همان ورقه تصديق، امضا و مهر نمود. اين اوّلين مدرك بود كه سيادت او را تأييد
مى كرد.
2. در همين سال شخصاً به آبادى جشوقانرفت و در دهكده اى كه نيم فرسخى
آن بود، با ملاّ عبدالرزاق نامى ملاقات كرد، آن روحانى مطلع، فرازهايى از تاريخ
سادات ميرجهان و چگونگى يورش افغان ها و گريختن دو برادر يعنى ميرجهان و ميرعماد
را تشريح كرد. اين دومين قرينه براى آشكار گرديدن سيادت ميرجهانى بود.
3. در زمان اقامت در اصفهان به سال 1313ش با يكى از دوستان روحانى هم
بحث گرديد كه از احفاد ملاّ اسماعيل خواجويى بود كه حاج ميرزا حسن مشهور به كميلى
نام داشت، او از ميان مدارك خود نوشته اى را بدست آورد و تحويل ميرجهانى داد.
مضمون اين سند چنين بود: در سال 1251ق (1214 ش) محمد فرزند جعفر فرزند زين
العابدين فرزند مقيم فرزند مير جهان راجع به سيادت خود از اهالى محمد آباد جرقويه
و ساير آبادى هاى آن حدود استشهاد كرده و آن ها جواب داده و ذيلش را مهر زده اند و
در حاشيه اش ملاّ شريفاى اژه اى رودشتىتصديق كرده و در ذيل آن مرحوم ملاّ اسماعيل
فرزند ملاّ جعفر فرزند ملاّ اسماعيل خواجويى تصديق و تنظيم نموده است و اين دو
بزرگوار سند مذكور را به مهرهاى خود مزيّن و موشّح كرده اند.
4. در سال 1330 ش كه ميرجهانى به مشهدرفت، براى اثبات سيادت به
پيشگاه حضرت امام رضا(عليه السلام) متوسّل شد. هشت روز از اين توسّل سپرى شده بود
كه سيدى داخل شد و سلام كرد و اذن دخول در حجره را خواست. ميرجهانى پذيرفت. او
پاكت سربسته اى از حاج سيد مهدى يزدى تحويل داد. آن چه در پاكت قرار داشت، شجره
نامه اى از سادات ميرجهان بود كه در ربيع الثانى 1258ق رونوشت آن تأييد شده بود و
چند نفر از علما آن را مهمور نموده بودند، از جمله آنان ملاّ محمد بن محمد رسول
كاشانى از شاگردان ويژه سيد شفتى بود.
5. شش سال بعد نامه اى از نجف اشراف توسط پست به دست ميرجهانى رسيد.
ارسال كننده اين پاكت آيت الله حاج سيد محمد صادق طباطبايى حكيم از بنى اعمام آيت
الله سيد محسن طباطبايى حكيم بود. در فرازى از اين نامه اين مطالب به چشم مى خورد:
در ضمن اسناد و مداركى كه درباره سادات طباطبا بدست آورده ام، مشجّر قديمى است كه
در يازدهم ذى قعده 1212 (1177 ش) نوشته شده و به خط سيد مير على طباطبايى زواره اى
استنساخ شده است. در اين مدرك اولاد مرحوم علامه سيد مير قاسم قهپايى موشّح به
امضاها و مهرهاى بعضى از اعلام و حجج در آن عصر، آمده است.
علما و شخصيت هايى كه شجره نامه سيادت ميرجهانى را تأييد كرده اند از
اين قرارند:
حاج سيد محمد صادق طباطبايى حكيم، آيت الله سيد محسن طباطبايى حكيم،
آيت الله سيد عبدالهادى شيرازى، آيت الله سيد محمود شاهرودى، آقا سيد مهدى شيرازى،
شيخ حسين حلّى، شيخ عبدالكريم جزايرى، آقا صدرا بادكوبى، آقا سيد مرتضى طباطبايى،
سيد عبدالرزاق كمونه نسّابه، تصديق آقا سيد محمود مرعشى (پدر آيت الله مرعشى)، سيد
محمد تقى بحرالعلوم، آيت الله حاج سيد محمد هادى ميلانى، شيخ آقا بزرگ تهرانى، آيت
الله سيد ابوالقاسم خويى، آيت الله سيد احمد خوانسارى.[45]
به استناد اين مدارك و پس از اين كه مرحوم ميرجهانى از 24 سالگى با
جديت موضوع سيادت خود را دنبال نمود، عمامه سفيد آيت الله ميرجهانى در سال 1338 ش
به دست آيت الله بروجردى به عمامه مشكى تغيير يافت.[46] اين برنامه طى مراسم جشنى در مدرسه فيضيه و با حضور برخى علما و
مراجع خصوص آيت الله مرعشى نجفى برگزار شد.[47]
كوچ ابدى
آيت الله ميرجهانى در سال هاى آخر عمر با وجود كهولت سن در اصفهان به
محافل و مجالس مذهبى بركت مى داد و بر فراز منبر بيانات باحلاوتش مردم را به سوى
عترت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) جذب مى نمود.
سرانجام شخصيتى كه ساعات زيادى از عمر خويش را با قرآن مأنوس بود، در
بسيارى از ساعات شب زمزمه هاى عارفانه اش با حق تعالى شنيده مى شد. آيت الله سيد
محمدهادى ميلانى با او عقد اخوّت بسته بود و با حاج شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى و
ديگر اهل معنا ارتباطى ويژه داشت، به سوى قدسيان فراخوانده شد. و در 94 سالگى، در
21 جمادى الثانى سال 1413 ق (25 آذر 1371ش) جان به جان آفرين تسليم كرد و دار فانى
را وداع گفت.
علما و طلاّب و ساير اقشار اصفهان پيكر اين بزرگوار را به طرزى
باشكوه تشييع كردند و در بقعه ى علامه مجلسى در جوار مسجد جامع اصفهان به خاك
سپردند.[48]
محمد شريف رازى
,محمد شريف رازى در معرفى وى مى نويسد:
«علامه ميرجهانى از دانشمندانى است
كه با او برخورد كرده ام. عالمى اديب و فاضلى اريب و محدثى حسيب مى باشد. داراى
ملكات فاضله و محاسن اخلاق و محامد آداب، جامع معقول و منقول، حاوى فروع و اصول و
صاحب علوم و فنون مخصوص در علوم غريبه (جفر، رمل، اسطرلاب و رياضيات) يد طولايى و
اطلاعى عميق دارد و در فن منبر و بيان احاديث و فضايل و ولايت حضرات ائمه(عليهم السلام)، بصيرت كامل و از اساتيد منبر محسوب مى گردد و
طبعى روان و ذوقى فراوان دارد.»[30]
محمد شريف رازى در معرفى وى مى نويسد:
«علامه ميرجهانى از دانشمندانى است كه با او
برخورد كرده ام. عالمى اديب و فاضلى اريب و محدثى حسيب مى باشد. داراى ملكات فاضله
و محاسن اخلاق و محامد آداب، جامع معقول و منقول، حاوى فروع و اصول و صاحب علوم و
فنون مخصوص در علوم غريبه (جفر، رمل، اسطرلاب و رياضيات) يد طولايى و اطلاعى عميق
دارد و در فن منبر و بيان احاديث و فضايل و ولايت حضرات ائمه(عليهم السلام)، بصيرت كامل و از اساتيد منبر محسوب مى گردد و
طبعى روان و ذوقى فراوان دارد.»
نقش جمال يار را تا كه به دل كشيده ام يكسره مهر اين و آن از دل
خود بريده ام
محمدحسن ميرجهانى (1280ش ـ 1371 ش)
محمد حسن طباطبايى مير جهانى محمدآبادى جرقويه اى اصفهانى
آيت الله ميرجهانى با دريافت اجازه هاى متعدّد فقهى و روايى از علما
و مراجع نجف در اصفهان به نشر مكارم و
فضايل اهل بيت عليهم السلام پرداخت و از طريق مواعظ ارزنده و نصايح ناب، بذر كرامت
هاى اخلاقى و فضيلت هاى اسلامى را در جامعه
افشانيد. پس از آن در مشهد به عنوان يكى از خدّام حرم رضوى به فعاليت هاى علمى روى
آورد. از تلاش هاى وى بررسى در علوم غريبه و كسب آگاهى بود تا بتواند از مشكلات
مردم گره گشايى كند، زيرا
مشاهده مى كرد زوّار حرم رضوى سخت اسير خرافات و جادوگرى شده اند. او دعاهاى اصيل
و مستند ائمه و برخى ختومات معتبر را از منابع روايى و تاريخى استخراج كرده و مردم
را در رفع گرفتارى ها و مصايب يارى نمود. وى در مشهد، مطالعه در نسخه هاى خطى و
تصحيح احياى تراث شيعه بود كه ساليان متمادى در گوشه كتابخانه ها گرد و غبار گرفته
بودنداو همچنان از تصنيف، تأليف و تدريس هم غافل نبود. او موفق گرديد با مرحوم آيت
الله حسنعلى نخودكى اصفهانى ارتباط برقرار كند وی از فعاليت هاى تبليغى غافل نبود
و تحقيق و تأليف را از موعظه نمودن مردم و سخنرانى هاى مذهبى جدا نمى دانست.
سادگى گفتار، برخورد عاطفى و
اخلاق خوش او خودى و بيگانه را چنان مجذوب مى كرد كه ترك محفل گرم و باصفاى ايشان
بسیار سخت بود. هنگامى كه قلم به دست مشغول نگارش مسائل گوناگون علمى و روايى بود، حُسن خط و تبحّر در نگارش خط نسخ
و نستعليق هر مشاهده كننده اى را مبهوت مى كرد. زياد قرآن مى خواند و در حفظ و
كتابت آن هم اهتمام داشت. در اواخر عمر هر سه روز يك بار قرآن را ختم مى نمود.ساده
مى زيست و به امور دنيوى اعتنايى نداشت و به محرومان و فقرا زياد رسيدگى مى كرد.
آثار و تأليفات
روايح السّمات،جنّةالعاصمه،
نوائب الدهور فى علائم الظهور، البكاء الحُسين، تفسير امّ الكتاب،مصباح
البلاغه،ولايت كُلّيه و ...
وی در 94 سالگى، در 21 جمادى الثانى سال 1413 مطابق با 25 آذر 1371
دار فانى را وداع گفت. پيكر اين بزرگوار را به طرزى باشكوه تشييع كرده و در بقعه ى
علامه مجلسى در جوار مسجد جامع اصفهان به خاك سپردند.
آیت الله سید محمد
حسن طباطبایی ، معروف به علامه میر جهانی :
علامه میر جهانی در
سال 1279 هجری قمری به دنیا آمد وی تحصیل علوم دینی را در حوزه علمی اصفهان شروع
نمود و در سال 1305 هجری قمری برای ادامه ی تحصیل به نجف اشرف مهاجرت نمود و در
آنجا به یکی از یاران خاص مرجع عالی قدر شیعه آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی تبدیل
شد و مسئولیت تنظیم و تربیت نوشته های ایشان و امور مالی و فقه این مرجع عالی مقام
به وی سپرده شد .
وی بنابر اصرار پدر
به اصفهان برگشتند و پس از فوت پدر به مشهد مهاجرت نمودند و هفت سال در مشهد زندگی
کردند و پس از آن به تهران عزیمت نمودند و در سالهای آخر عمر مردم اصفهان مفتخر به
هم صحبتی ایشان شدند .
وی نویسنده ای توانا
و چیره دست بود و کتاب های ارزشمند بسیاری از خود به یادگار نهادند که معروفترین آنها
نوائب الدهور فی علائم الظهور است .
ایشان دارای حالات
خوش عرفانی بودند به طوری که تشرفات متعددی به خدمت امام زمان علیه السلام و
مکاشفات فراوانی داشتند .
بالاخره پس از عمری
تلاش بی وقفه در راه بندگی خدا و خدمت به بندگان خدا در سال 1371 شمسی جان به جان آفرین
تسلیم نمودند و در بقعه علامه مجلسی رخ در خواب کشید .
السيد حسن الميرجهاني الطباطبائي.
ولد سنة 1319 في قرية (محمدآباد) بمحافظة أصفهان في أسرة معروفة
بالفضل و التدين و توفي سنة 1413 في أصفهان و دفن في مقبرة المجلسي.
درس دراسته الأولى على كل من الشيخ محمد علي حبيبآبادي و الشيخ علي
اليزدي. ثم على السيد أبو القاسم الدهكردي و السيد فتحي الدزفولي. و بعد ذلك هاجر
إلى النجف الأشرف فدرس على أعلامها ثم لازم مرجع عصره السيد أبو الحسن الأصفهاني و
صار من خواصه و طلابه المعتمدين لديه.
و بعد وفاة السيد الأصفهاني عاد إلى إيران و أقام في مدينة (مشهد)
ملازما مكتبة الامام الرضا (ع) متابعا مخطوطاتها تحقيقا و بحثا و درسا، كما كان
يتولى التدريس .. و لتدهور صحته عاد إلى أصفهان حيث توفي فيها.
ترك من المؤلفات: روائح النسمات في شرح دعاء السمات، مستدرك نهج
البلاغة مع شرحه و التعليق عليه، حياة السيدة الزهراء (ع)، حياة الامام الحسن (ع)،
رسائل في الجبر و الأسطرلاب و الرياضيات و الطب القديم و الكيمياء، ديوان شعر
باللغة الفارسية، ديوان شعر باللغة العربية، كتاب في الأنساب، و غير ذلك. على أن
من أهم ما كتبه: كتاب في كشف الآيات القرآنية.
و قد كان خطاطا جميل الخط يضرب المثل بخطه النستعليق.
و كانت له صلات وثيقة بأهل العرفان من أمثال الشيخ حسن علي الأصفهاني
و الحاج آقا جان «5»مستدركاتأعيانالشيعة، ج6، ص: 13